روزمرگی های حمید سبزیانی

۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهرژلاتینی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چون روزم را باخودش شروع کردم.( دعای من با خدای خودم. خدایا چنان کن سرنجام کارها که تو خوشنود باشی و ما رستگار ) این دعارو برای مجموعه ساخت مهر فوری زمان میخونم آنروز را بی دشت نمیگذرانیم

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

شروع کارمن

در این پست می خواهیم درباره ما و داستان راه اندازی کسب و کارمان توضیحاتی بدهیم .شاید خلاصه ای از تجربیات کودکی بنیانگذار مهرزمان جالب باشد.در دوران گذراندن تحصیلی دوران راهنمائی و کتاب هنر اول راهنمائی و دل بستن به این کتاب زیبا شروع شد.یکی از بهترین و جذابترین و بهتربگویم دوست داشتنی ترین کتاب من بود.معلم هنر ما مشاغل کاریش در دو نوبت بود و بعدظهرها به مغازه ایی که دایر کرده بود در زمینه مهرسازی و تابلو سازی بود و از انجا که بنده علاقه ایی زیاد به این هنر داشتم از ایشان خواستم بعدظهرها روز خودم را انجا سپری کنم و اینکه بیشتر از هرچیز به تمرین خوشنویسی و طراحی در می پرداختم و بی نهایت کنجکاو بودم که زوتر یاد بگیرم و معلم بنده که در واقع صاحب کارم هم بود، علاقه ایی چندان به زود یاد گرفتن من نداشت، علتش هم واضع بود هدفشان این بود که سالها باید کار کنی و زحمت بکشی که به اصطلاح ماهی گیری نشان میدادن و به یاد دارم دستمزد من در هفته پانصد تومان بود و بعد از یک سال هفتگی هزار تومن شد.

و امروز خدارا شاکرم که به ما لطف کرد و این هنر ار با ذوق زیاد شروع کردم و تا به الان بیست بیش از بیست سال سابقه در زمینه مهرسازی و مهرلیزری فعالیت دارم

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

این متن برنده جایزه ادبی کوتاه آلمان شد 👎👎👎

مردی

درحال

مرگ بود

وقتی که

متوجه

مرگش شد

خدا را با

جعبه ای

در دست دید

*خدا* :

وقت رفتنه

*مرد* :

به این زودی؟

من نقشه های

زیادی داشتم

*خدا* :

متاسفم

ولی وقت

رفتنه

*مرد* :

در جعبه ات

چی دارید؟

*خدا* :

متعلقات

تو را

*مرد* :

متعلقات

من ؟

یعنی

همه چیزهای

من ؛

لباسهام

پولهایم و ـ ـ ـ

*خدا* :

آنها دیگر

مال تو

نیستند

آنها متعلق به

زمین هستند

*مرد* :

خاطراتم چی ؟

*خدا* :

آنها متعلق

به زمان

هستند

*مرد* :

خانواده و

دوستانم ؟

*خدا* :

نه ،

آنها موقتی

بودند

*مرد* :

زن و

بچه هایم ؟

*خدا* :

آنها متعلق به

قلبت بود

*مرد* :

پس وسایل

داخل جعبه

حتما

اعضای

بدنم

هستند ؟

*خدا* :

نه ؛

آنها متعلق

به گردوغبار

هستند

*مرد* :

پس مطمئنا

روحم است ؟

*خدا* :

اشتباه

می کنی

روح تو

متعلق

به من است

مرد با اشک

در چشمهایش

و باترس زیاد

جعبه در دست

خدا را گرفت

و باز کرد ؛

دید خالی

است!

مرد

دل شکسته

گفت :

من هرگز

چیزی نداشتم ؟

*خدا* :

درسته ،

تو مالک

هیچ چیز

نبودی !

*مرد* :

پس من

چی داشتم ؟

*خدا* :

لحظات زندگی

مال تو بود ؛

هر لحظه که

زندگی کردی

مال تو بود .

زندگی

فقط

لحظه ها

هستند

قدر

لحظه ها را

بدانیم و

لحظه ها را

دوست

داشته

باشیم

آنچه از سر گذشت ؛ شد سر گذشت

حیف بی دقت گذشت ؛ اما گذشت!

تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم

بر در خانه نوشتند؛ ⇦در گذشت⇨

(((دیدی متنش دلنشین بود)))

شمارو نمیدونم ولی خودم از موقعی که این متن رو خوندم روی من حسابی تاثیر مثبت گذاشته و امیدوارم برای شماهم همنطور باشه. از صبح که میرم دفتر به خدا میگم خدایا اول به امید تو این دفتر مهرزمان رو باز میکنم. و هرچقدر که فکر میکنی من تو حق کسی اجهاف نمیکنم به اون اندازه رزق مارو بده و مهرلیزری که من

قیمتش مثلا 200 هزار تومنه و قیمت اتحادیه هستش رو 190 میزنم.باید ترسید از موقعی که بلخره قسمت ماهم میشه

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

این یه واقعیت در ظاهر پنهان ولی همیشه آشکار. من امتحان کردم هر موقع به مادرم زنگ میزنم و محبت میکنم و خوشحالش میکنم و ازشون میخوام منو با دعای پاکشون یاری کنن. هر موقع دعا کرد اول صبح کرکره مغازه رو میدم بالا میگم خدایا به امید تو این مغازه مهرسازی زمان رو باز میکنم.پا نزاشتم مغازه مشتری پشت در ایستاده. انگار یکی جلوتراز من دعا کرده و خدا بیشتر برای دعای مادرم تره خورد میکنه.یعنی در روز چهارتا مشتری مهرلیزری به تورم بخوره اونروز روز خوبیه. البته بگم مهرژلاتینی هم خوبه. ما هر چی برسه خداروشکر میکنیم.سفارش مهر هم میرسه و ناشکر نیستسم

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

یادمان باشد که هرروز صبح زود حداقل 5 دقیقه از خدایمان بخاطر داده ها و ندادهایش شکرگذار باشیم .من این را میدانم که هر موقع شروع به کارم کردم و گفتم خدایا به امیدتو کار مهرسازی هم را شروع میکنم و از خودت رزق خودم و پرسنل مهرسازی زمان را میخوام و آن هم که برایش کاری ندارد تا به فکر میوفتی که به زبان بیاوری، بدون شک قبل از به زبان آوردن سرازیر میشود. چه کسی بهتراز این، بی منت و بدون تعلل و وقفه (دوستت دارم خدا)

 
  • حمید سبزیانی