روزمرگی های حمید سبزیانی

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهرامضاء» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز

امروزتان سرشاراز

لبخند شیرین

روزتان پر از شادی

روزتان پراز خبرهای عالی

روزتان پراز موفقیت
روزتان پراز پیشرفت درکار
🌹🌹روز خوش😄😄بخند

(مهرسازی زمان آرزوی سلامتی تندرستی و موفقیت میکند و امیدوارم سعادت داشته باشیم مهرلیزری یا مهرژلاتینی داشتین با افتخار انجام وظیفه میکنیم)

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

خدایا

نیایش صبحگاهی

خدایا آنگونه زنده‌ام بدار 
که نشکند دلی از زنده ‌بودنم 
و آنگونه بمیرانم
که کسی به وجد نیاید از نبودنم...

خداوندا تو را ستایش می‌کنم زیرا وقتی در تنگنا بودم و تو را طلبیدم فریاد برآوردم و از تو کمک خواستم تو به دادم رسیدی
  
خدایا رحمت و محبت تو دائمی است آنانی که به تو امیدوارند هرگز سرافکنده نخواهند شد

 

(( مهرسازی زمان معتقد است که هرروز صبح از خواب بلند میشی با خدا روز روع شروع کنی.نمیدونم چرا وقتی شاید ادم یادش میره انگار چیزی جا گذاشتی سرپله موقعی که میخواستی بند کفشتو ببندی. من هر موقع به ذکر خدا امدم بیرون تلفن مغازه داشت زنگ میخورد تا سریع کرکرو بدم بالا و جواب میدادم حالا یا مهرلیزری میخواست یا مهرژلاتینی یا مهربرنجی یا مهرفوری یا مهربرجسته یا مهرپزشکی یا هرچیز دیگه...پس باید یادمون باشه هیچ وقت خدارو فراموش نکنیم....

 
 

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

دلی که از غمِ دل رنجید...

بزرگ می‌شویم‌؛
پیر می‌شویم و به سمت مردن می‌رویم؛
آری؛
من
و
تو
اما نگرانم برای مردنم؛
نه اینکه قلبم از تپش بماند نه!!!
من برای آن قسمت قلبم که با یادت می‌تپد و و یک روز از تپش می‌ایستد، از امروز تا آن روز بیتابم... پس تا روزی که جانی در این جسم هست به یادت می‌گوییم "دوستت دارم جانانم"

( مهرفوری زمان سعی میکند برای دوستان کلماتی به کار ببرد که شاید تاثیر گذار باشد. ما در خدمت هستیم از لحاظ مهرفوری یا مهرژلاتینی یا مهرلیزری )

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

این متن برنده جایزه ادبی کوتاه آلمان شد 👎👎👎

مردی

درحال

مرگ بود

وقتی که

متوجه

مرگش شد

خدا را با

جعبه ای

در دست دید

*خدا* :

وقت رفتنه

*مرد* :

به این زودی؟

من نقشه های

زیادی داشتم

*خدا* :

متاسفم

ولی وقت

رفتنه

*مرد* :

در جعبه ات

چی دارید؟

*خدا* :

متعلقات

تو را

*مرد* :

متعلقات

من ؟

یعنی

همه چیزهای

من ؛

لباسهام

پولهایم و ـ ـ ـ

*خدا* :

آنها دیگر

مال تو

نیستند

آنها متعلق به

زمین هستند

*مرد* :

خاطراتم چی ؟

*خدا* :

آنها متعلق

به زمان

هستند

*مرد* :

خانواده و

دوستانم ؟

*خدا* :

نه ،

آنها موقتی

بودند

*مرد* :

زن و

بچه هایم ؟

*خدا* :

آنها متعلق به

قلبت بود

*مرد* :

پس وسایل

داخل جعبه

حتما

اعضای

بدنم

هستند ؟

*خدا* :

نه ؛

آنها متعلق

به گردوغبار

هستند

*مرد* :

پس مطمئنا

روحم است ؟

*خدا* :

اشتباه

می کنی

روح تو

متعلق

به من است

مرد با اشک

در چشمهایش

و باترس زیاد

جعبه در دست

خدا را گرفت

و باز کرد ؛

دید خالی

است!

مرد

دل شکسته

گفت :

من هرگز

چیزی نداشتم ؟

*خدا* :

درسته ،

تو مالک

هیچ چیز

نبودی !

*مرد* :

پس من

چی داشتم ؟

*خدا* :

لحظات زندگی

مال تو بود ؛

هر لحظه که

زندگی کردی

مال تو بود .

زندگی

فقط

لحظه ها

هستند

قدر

لحظه ها را

بدانیم و

لحظه ها را

دوست

داشته

باشیم

آنچه از سر گذشت ؛ شد سر گذشت

حیف بی دقت گذشت ؛ اما گذشت!

تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم

بر در خانه نوشتند؛ ⇦در گذشت⇨

(((دیدی متنش دلنشین بود)))

شمارو نمیدونم ولی خودم از موقعی که این متن رو خوندم روی من حسابی تاثیر مثبت گذاشته و امیدوارم برای شماهم همنطور باشه. از صبح که میرم دفتر به خدا میگم خدایا اول به امید تو این دفتر مهرزمان رو باز میکنم. و هرچقدر که فکر میکنی من تو حق کسی اجهاف نمیکنم به اون اندازه رزق مارو بده و مهرلیزری که من

قیمتش مثلا 200 هزار تومنه و قیمت اتحادیه هستش رو 190 میزنم.باید ترسید از موقعی که بلخره قسمت ماهم میشه

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

هرچند این روزها یکم سخت میگذرد ولی هر سختی بعدش راحتیه.که صد البته این

مسئله خیلی فرق میکنه چون آدمهای ما زیاد موافق با راحتی ما نیستن. تاکی رو نمیدونم

ولی این رو میدونم که انشاالله این اتفاق خوب برامون میوفته. هر روز از خدا میخوام هر چه زوتر

مشکلات مارو از سر راه برداره. امروز یکی امده بود مغازه مهرلیزری میخواست.گفت چند گفتم فلان قیمت

یه نگاه به مهر کردو گفت میدونم خیلی بیشتر از اینها می ارزد ولی من توان خرید این مهر را ندارم گفتم خوب

یکم سبکتر بردارید هم کارتون رو راه میندازه هم کار این رو انجام میده.گفتن چی، گفتم مهرژلاتینی هم کیفیتش خوبه هم ماندگاریش زیاده و هروقت هم جوهرش تموم شد زنگ بزنید به دفتر ما که مهرزمان باشه

با کمال میل در خدمت شما هستیم.خداروشکرقانع شد و همون سفارش رو به ما داد و ماهم کارش رو به نحو احسند انجام دادم و راضی از مغازه ما رفت. چی از این بهتر برای کاسب....

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

اگر هرموقع احساس کردی واقعا راهی نمونده و هیچ کاری نیست که نکرده باشی و. بیشن یه گوشه با خودت خلوت کن و از تهه قلبت با خدای خودت حرف بزن. مشکلتو درمیون بزار. ببین وقتی نیت میکنی و از خدا میخوای انگار تهه دلت یه جوری اروم میگیره و میگی به خودت انگار راهی مونده که نرفته باشم. راهی برات باز میشه که خوذتم باورت نمیشه.من یکبار واقعا خسته شده بودم. دیگه کار نبود که به ذهنم نرسیده باشه. ولی خداروشکر با هنری که از قبل داشتم رو اوردم به مهرسازی باید یکم طراحی کار کرده باشی و با کامپیوتر بلد باشی کار کنی. حتی بلدم نباشی میتونی یاد بگیری.من حتی مهرلیزری هم ده سال پیش نمیتونستم بزنم ولی یواش یواش یاد گرفتم .همه میتونن کامپیوتر یادبگیرند و شما هم میتونی ساخت مهر کار جذابی هستش

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

دریا باش

دریا باش تا بعضی ها از با تو بودن لذت ببرند،

و بعضی ها که لیاقت تو ندارند غرق شون
 

(( خدایا چنان کن سرنجام کارها که تو خوشنود باشی و ما رستگار)) 

الحمدالله که ما چه در دورن خودمون و چه در مغازه مهرسازی که کار میکنیم.سعی میکنیم با ارباب رجوع چه برای ساخت مهرلیزری و چه مهرژلاتینی و مهربرجسته حالا هر سفارش مهری که دارند. هیچ وقت سفت نمیگیریم. اول رضایت بعد هرچیز دیگه

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

کل آب اقیانوس هم 
نمیتواند یک قایق را 
غرق کند، مگر اینکه 
در آن رخنه کند.
همین گونه، 
انسان های منفی دنیا
 قادر نیستند شما را
 تحقیر کنند مگر اینکه
 بگذارید به درونتان وارد شوند.🌹🌹

 

(( قدر داشته یمان را بدانیم و نگذاریم به راحتی از دستمان بگیرند. من مهرسازی کار میکنم و خداروشکر هر روز هم مشتریهای خودمان را داریم حالا یا مهرلیزری شده مهرژلاتینی شده. بلخره اون چیزی که رزق ماست میرسه. پس تلاش کنیم و قدر داشته هایمان را بدانیم ))

  • حمید سبزیانی
  • ۰
  • ۰

شروع کار

در این پست می خواهیم درباره ما و داستان راه اندازی کسب و کارمان توضیحاتی بدهیم .شاید خلاصه ای از تجربیات کودکی بنیانگذار مهرزمان جالب باشد.در دوران گذراندن تحصیلی دوران راهنمائی و کتاب هنر اول راهنمائی و دل بستن به این کتاب زیبا شروع شد.یکی از بهترین و جذابترین و بهتربگویم دوست داشتنی ترین کتاب من بود.معلم هنر ما مشاغل کاریش در دو نوبت بود و بعدظهرها به مغازه ایی که دایر کرده بود در زمینه مهرسازی و تابلو سازی بود و از انجا که بنده علاقه ایی زیاد به این هنر داشتم از ایشان خواستم بعدظهرها روز خودم را انجا سپری کنم و اینکه بیشتر از هرچیز به تمرین خوشنویسی و طراحی در می پرداختم و بی نهایت کنجکاو بودم که زوتر یاد بگیرم و معلم بنده که در واقع صاحب کارم هم بود، علاقه ایی چندان به زود یاد گرفتن من نداشت، علتش هم واضع بود هدفشان این بود که سالها باید کار کنی و زحمت بکشی که به اصطلاح ماهی گیری نشانت میدادن و به یاد دارم دستمزد من در هفته پانصد تومان بود و بعد از یک سال هفتگی هزار تومن شد.آن زمان که مهرلیزری وجود نداشت فقط مهر ژلاتینی بود. اونم من بعد از دو سال تازه دستگاه مهرژلاتینی دیده بودم.البته مغازه مهر هازو نمیزد.منزل کارشو انجام میداد فقط مغازه تحویل مشتری میدادیم

  • حمید سبزیانی